خوشا به حال فراموشکاران!
اما در کنار ماجرای جول، به صورت موازی، با یک قصه دیگر هم روبرو می شویم. ماجرای علاقه ای که منشی مطب دکتر میرزواک به دکتر پیدا می کند. در حقیقت اگر ماجرای پاتریک و کلم را نیز حساب کنیم در این فیلم سه داستان را دنبال می کنیم. مسئله ای که در داستان دکتر میرزواک با آن مواجهیم درست همان ماجرای جول است. تکرار این قصه که دختر منشی پس از یک بار عاشق شدن به صاحبکار متاهلش و فراموش کردنش دوباره به او علاقمند می شود، کنار هم قرار دادن این داستان و داستان اصلی، ما را به یقین می رساند که سازندگان، عشق را مخلوقی پایان نایافتنی و فناناپذیر می دانند. اما رسالت اصلی داستان دکتر، مذمت دستگاههای حذف خاطرات و به طور کلی این ایده است. چنانچه اشاره هم شد که هیچ گذشته ای تغییر نمی کند و فقط فراموش می شود. حالا دختر وقتی خودش با این چالش روبرو می شود، به قیام علیه این دستگاه برمیخیزد و قبل از این که افراد در شرایط بدتری متوجه گذشتهاشان شوند، نوارهای محرمانه را به صاحبانش باز میگرداند. شاید اکنون فرصت مناسبی برای اشاره به آن جمله معروف نیچه باشد: «خوشا به حال فراموشکاران، که حتی خطاهایشان نیز به فرجامی نیک می رسد» خب چیزی که مشخص است این است که نیچه لااقل در این یک مورد اشتباه کرده است!
ناگهان «پذیرفتن»
اما ادامه داستان. همانطور که اشاره شد، وقتی داستان همه فراز و فرودها و قصههایش را پشت سر می گذارد، نقطه اوجی دیگر خلق می کند. نقطه اوجی که در آن کاراکترها متوجه می شوند که هر کدام چه گذشته و روابطی با یکدیگر داشتهاند. اینجاست که فیلم حرف پایانیاش را می گوید:
جول: صبر کن!
کلمنتاین: چی می خوای جول؟!
جول: فقط بمون... فقط بمون... نمی دونم! می خوام برای یه مدت بمونی.
کلمنتاین: من راه نیستم من یه دختر لعنتیم که دنبال نیمه خودش می گرده... من کامل نیستم من نمی تونم چیزی رو که در مورد تو دوست ندارم رو ببینم! تو به چیز هایی فکر می کنی که من از تو خسته می شم و احساس در تله بودن می کنم. چون این چیزیه که برای من اتفاق می افته!
پاسخی که جول به این حرف کلمنتاین می دهد، شاید آخرین و اصلی ترین هدف فیلم باشد. جول با آرامش خاصی می گوید: باشه!
این «باشه» یعنی پذیرفتن. پذیرفتن همه چیز. پذیرفتن همه وجود طرف مقابل با همه کمی ها و کاستیهایش. و شلختگی و سر به هواییاش. و نیز پذیرفتن همه آنچه که در گذشته رخ داده است. حالا با این پذیرفتن، هیچ یک از دو طرف احساس حقارت نمی کنند. من فکر می کنم این مهمترین حرفی بود که درخشش ابدی درصدد بیان آن بود. راه حلی که برای حل بحرانی به نام «گذشته» ارائه شد.
نکاتی در مورد سورئالیسم فیلم
درخشش ابدی یک ذهن پاک، یقیناً پختهترین اثر در کارنامه چارلی کافمن، محسوب می شود. او که پیش از این سابقه نگارش آثار تحسین شدهای مثل «جان ملکویچ بودن» و «اقتباس» را دارد، این بار داستانی عاشقانه را در بستری سورئال روایت می کند. سورئال بودن فیلم به عقیده من یکی از عوامل ماندگاری فیلم در این چند ساله و جذب نطر مثبت مخاطبان بوده است. چرا که در سال های اخیر کمتر فیلمی با این سوژه ملموس در بستر سورئال روایت شده که کافمن و گوندری با هوشمندی از فضای داستانشان که اکثرا در ذهن می گذرد استفاده کردند و یک سورئال را خلق کردند. البته بهتر است که این اثر را «نئوسورئالیسم» بنامیم. چرا که سبک فیلمبرداری و بستن قاب و نیز میزانسن ها تفاوت زیادی با سبک کاری بنیانگذار آن یعنی لوییس بونوئل و آثار سالوادور دالی، مغز متفکر این سبک هنری دارد. این نئوسورئالیسم در حقیقت به فراواقعگرایی نه به چشم یک سبک و روش هنری، بلکه به چشم یک ابزار برای تشریح و تصویر سکانسهایی نگاه می کند که چیزی به جز «واقعیت محض» هستند. اما اجازه دهید مصادیق همین نئوسورئالیسم را مورد بررسی قرار دهیم.
1- در بسیاری از سکانسها شاهد هستیم که کارگردان با تنظیم و تمرکز نور روی اصلیترین سوژه صحنه توجه بیننده را دقیقا به آن معطوف می کند. این یکی از ابزارهای همیشگی سورئالیسم بوده است. برای مثال؛ در سکانسی جول و کلم روی یخها دراز کشیدهاند و نور کاملا آنها را فراگرفته است. یا در سکانسی که کلم با عصبانیت از خانه جول بیرون می رود و جول به دنبال او راهی خیابان می شود، مصنوعیت نورپردازی ها کاملا مشهود است. این اتفاق در سکانسهای بسیار دیگری نیز مشهود است که مهمترین آنها سکانس هایی است که حافظه جول در حال پاک شدن است.
2- دوباره در سکانس خیابان، شاهد تلفیق صداها، و حضور صداهایی غیر معمول هستیم که این نیز از نشانههای نئوسورئالیسم است.
3- در برخی سکانسها دوربین به شدت روی صورت شخصیت ها زوم کرده بعد شروع به تکان خوردن و جلو و عقب رفتن می کند.
4- یکی دیگر از مواردی که در این فیلم زیاد رخ میدهد، «تار شدن» دوربین است. در پایان بسیاری از شات ها (و نه سکانس ها) می بینیم که تصویر تار و دوباره شفاف می شود. این اتفاق حتی وقتی در ذهن جول نیستیم هم رخ میدهد.
5- از دیگر موارد می توان به صورت هایی که شکلی ندارند، کوچک و بزرگ بودن نامعمول انسانها، باران آمدن در اتاق، تخریب ناگهانی دکور و... بسیاری موارد دیگر اشاره کرد که همه در راستایی فراواقعیت هستند.
در هرحال درخشش ابدی، فیلم نسبتا پیچیده و محکمی است که میتواند یک تجربه نو را خلق کند و با بازی های خوب، بخصوص بازی کاملا متفاوت جیم کری، و نگاهی در خور توجه، توجه منتقدین و مخاطبین را جلب کند و یک اسکار را نیز ببرد و به حق خود برسد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)