همه ما تغيير كرديم...
همه چيز يكروز دچار تغيير شد...
همه چيزهايي كه فكر ميكرديم خوب است، ديگر خوب نبود...
همه چيزهاي سرگرم كننده، به يكباره قابليت سرگرم كنندگي خود را از دست داد...
همه چيز دگرگون شده بود!!!
يكروز تصميم گرفتيم كه ديگر شبيه گذشته مان نباشيم...
يكروز تصميم گرفتيم كه همه چيز را تغيير بدهيم!!!
يكروز تصميم گرفتيم كه به جاي ديگري برويم!!!
يكروز تصميم گرفتيم كه به يك مكان دورافتاده برويم...
يكروز تصميم گرفتيم كه از همه چيز اين دنيا جدا شويم!!!
يكروز تصميم گرفتيم كه به جزيره برويم ...
ابتدا نميدانستيم كه به كجا آمده ايم، كمي به دور خود چرخيديم، همه جا پر بود از ني هاي بلند و سبز، كمي گذشت، ايده اي نداشتيم كه چه چيزي برايمان رخداده است، اما حس كرديم كه از جايي صداي بخصوصي به گوش ميرسد، به سمت صدا دويديم و به ساحل دريا رسيديم، ما اين جا را نميشناختيم و از هيچ جهت برايمان آشنا نبود، اندكي به راست نگاه كرديم و پس از مدتي به چپ...
صداي شيون و ناله مردم به گوش ميرسيد، به آن سو نگريستيم، هواپيمايي در اين جا سقوط كرده بود و مردمي كه بروي زمين افتاده بودند و نياز به كمك داشتند، به سمتشان دويديم و به نجاتشان پرداختيم و ...
هنوز هم با اين كه 3 سال از آن زمان گذشته اما هر بار كه به اين صحنه ها نگاه ميكنم دلم ميخواهد بنشينم و يكبار ديگر تمام اين وقايع را از ابتدا ببينم و لمس كنم.
وابستگي به لاست منحصر به محدوده سني خاصي نيست، اين مجموعه اصلا محدوده اي ندارد، همه كس ميتوانستند بر اساس دريافتهاي ذهني خود به تماشاي اين مجموعه زيبا و پر افت و خيز بنشينند.
اكنون لاست به پايان رسيده است، اصلا قصد ندارم درباره آنچه در لاست گذشت صحبت كنم، هدف از اين نوشته حسيست كه از پايان يافتن يك مجموعه به من دست ميدهد، مجموعه اي كه دوستش داشتم، مجموعه اي كه دوستش دارم و مجموعه اي كه دوستش خواهم داشت.
همه ما با ديدن اولين اپيزود از اين سريال به داخل تله اي افتاديم كه از خيلي جهات منحصر به فرد بود، همه ما دوست داشتيم كه هر چه بيشتر در عمق اين تله فرو برويم و با دانه به دانه بندهايش آشنا شويم، اما نمي دانستيم كه اين آشنايي براي ما بسيار گران تمام شد. زيرا هر آغازي را پايانيست و پايان لاست، پايان همه حسهاي زيباي ماست كه با اين مجموعه شكل گرفت.
اكنون ديگر مفهوم طرفدار گمشده بودن، مفهومي به گستردگي يك سريال هيجان انگيز نيست، اكنون ديگر طرفدار لاست بودن معني نشستن پاي جعبه جادو و نظاره كردن يك ماجراي پر پيچ و خم را ندارد، اكنون ديگر اين ما نيستيم كه به تماشاي يك مجموعه تلويزيوني جذاب مي نشينيم.
اكنون اين روح ماست كه گمشده است و هيچ درماني براي آن پيدا نمي كنيم. براي ما لاست فقط يك اسم نيست، لاست يك معني گمشدگي ساده ندارد، ما به يك يك شخصيتها و يكي يك مكانهاي اين جزيره وابسته هستيم، ما هر لحظه بيشتر از لحظه قبل در ژرفاي اين ماجرا غرق شديم، ما گمشدگاني بوديم، گمشده تر از قهرمانان داستان، به نظر ميرسد كه اين ماجرا از هر كدام از ما مشكلي را حل كرده است.
به ياد گفته جيكوب مي افتم كه به داوطلبان گفت : من هيچ كدام از شما را از يك زندگي شاد بيرون نكشيدم.
او درست ميگويد و اين قاعده كاملا درباره ما هم صدق ميكند، هر كدام از ما بدون اين كه بدانيم، مشكلي داشتيم كه با اين سريال حل شد، جايي از وجود ما همچنان در اين جزيره مانده است و اين تنها به اين خاطر نيست كه به داستان علاقمند بوده ايم، ماجرا همان ماجراي گمشدگيست.
اكنون بعد از نزديك به شش سال، لاست با تمام زيباييها و با تمام جذابيتهايش به پايان رسيده است. داستان ميتواند تمام شده باشد و ميتوان تصور كرد كه در جايي همچنان اين جدال ادامه خواهد داشت.
اما ما چطور ؟ آيا ما هم ميتوانيم با پايان ماجرا كنار بياييم؟
آيا ما هم ميتوانيم تمام خاطراتمان را همراه با جزيره غرق كنيم؟
آيا ما ميتوانيم تمام لحظه لحظه هايي را كه در جزيره قدم زديم را به باد فراموشي بسپاريم ؟
آيا ميتوان جزيره، دارما، ديگران، دودسياه، معبد، مجسمه، اركيد، سوان و دهها اسم و موضوع ديگر را در اين باره به راحتي فراموش كرد؟
آيا ميتوان به كنار دريايي رفت و خاطرات شيرين جزيره را به ياد نداشت؟
آيا ميتوان به غروب آفتاب نگاه كرد و به يا غروبهاي زيباي جزيره نيفتاد؟
آيا ميتوان به كنار نهري رفت و چشمه سارهاي زلال جزيره را به ياد نياورد؟
هيچ كدام از اين مسائل تا ابد ما را رها نخواند كرد، اگر داوطلبيه كانديداها در جزيره محدود به يك مدت خاص بود، داوطلبي ما تا آخر عمر ادامه خواهد يافت.
ميدانم كه هنوز هم باور نميكنيد كه لاست پايان يافته، ميدانم كه هنوز هم نتوانسته ايد با اندوه خود از پايان اين ماجرا كنار بياييد، پاياني كه مدتها بود ديگر چگونگي اش براي ما مهم نبود، داستاني كه جاري بودنش ميتوانست ما را جاري كند و توقفش ما را متوقف، داستاني كه با تمام وجود دوستش داشتيم...
از دستمان كاري براي متوقف كردين اين پايان بر نمي آيد، شايد بيشتر دلمان ميخواست كه اپيزود The End هيچ گاه پخش نشود، كاش هيچ موقع نميدانستيم كه همه چيز در حال پايان است. كاش ماجرا بدون پايان ميماند!!
چيزي به قلبم فشار ميآورد و حتي نميتوانم بگويم چيست، مانند زمانيست كه عاشق شده باشيد و از يكروز به بعد معشوقتان ناگهان ناپديد شود...
دوست داريم به هر شكل ممكن جلوي اين پايان را بگيريم، دوست داريم متوقفش كنيم، اما نمي توان سرنوشت را متوقف كرد...
وضعيت ما در اين حال مانند زماني است چارلي در پشت شيشه ايستگاه آينه به دزموند مينگريست و دزموند ميدانست كه هيچ كاري براي نجات او نمي تواند بكند، چارلي خواهد رفت و او فقط ميتواند با نگاهش او را تا آخرين دم همراهي كند، اما توقف ممكن نيست...
وضعيت ما مانند زماني است كه جك به سينه چارلي ميكوفت، شايد بتواند او را به زندگي باز گرداند و ما اين بار ميدانيم كه هيچ اميدي نيست...
وضعيت ما مانند زمان رفتن سعيد است، در زماني كه به شر بودنش باور داشتيم و جان خود را قهرمانانه براي نجات سايرين فدا كرد، و جك هيچ كاري از دستش بر نمي آمد...
وضعيت ما مانند زمانيست كه شاهد مرگ مظلومترين زوج جزيره بوديم، با نگاهمان غرق شدنشان را همراه با زير دريايي ديديم و هيچ كاري از دستمان بر نيامد...
اكنون لاست به پايان رسيده است، سعي كرديم با چنگ و دندان نگاهش داريم، سعي كرديم كه به پايان نرسد، برايش مرثيه سرائي كرديم، به پيشوازش رفتيم، برايش نوشتيم، تحليلش كرديم، نقدش كرديم، اما نتوانستيم مانع توقفش شويم...
زندگيمان بدون لاست مفهومي را از دست داده كه تا مدتها نميتوانيم روال عادي داشته باشيم.
مفهوم اين گمشدگي مانند افيوني است كه گرفتار آن باشيم و ترك كردن آن هر روز غير ممكن تر از روز قبل باشد، ما با اين داستان زندگي كرديم و با آن همراه بوديم، با شاديهايش شاد شديم و با غمهايش گريستيم، از ماجراهايش لذت برديم و به خاطر سرنوشت محتوم آدمهايش افسوس خورديم، حال اين ماده حياتبخش و سرمست كننده از زندگي همه ما رخت بر بسته و ما مانده ايم و تمام حسرتهايمان...
حتي نميدانم در مورد چه چيز بنويسم، بغض گلويم را فشار ميدهد، به تصوير كشيدن اين لحظات براي من كه هفته اي 4 روز را به نوعي با لاست ميگذرانيدم بسيار بسيار مشكل تر از ديگر دوستان است.
اكنون مدتهاست كه در خواب هم از مصائب جزيره دور نيستم، شبها را در ميان اتفاقات ريز و درشت جزيره به صبح ميرسانم و روزها با اين فكر كه ماجرا به كجا خواهد رسيد، و اكنون همه چيز به پايان رسيده است.
سوال اينجاست كه آيا با تمام شدن لاست، دنيا به پايان رسيده است؟
آيا ميتوان براي اين همه دلتنگي و افسوس ما بر پايان اين داستان درماني يافت؟
آيا ممكن است چيزي بتواند جاي اين مجموعه را در ذهن ما پركند؟
آيا اصولا جايگزين كردن در مورد لاست معني دارد؟!!
دنيا با پايان لاست به پايان نخواهد رسيد، همان طور كه در داستان به پايان نرسيد، اما خيلي از چيزها تغيير كرده است، ما ديگر همان آدمهايي نيستيم كه قبلا بوديم، ما هم با لاست تغيير كرده ايم، ما هم اكنون و بعد از گذشت 6 سال اگر علم گرا بوديم، معتقد شديم، اگر بدبين بوديم، خوشبين شديم و اگر همه چي برايمان بي معني بود، اينك همه چيز برايمان داراي مفهوم و پيام است.
بعد از 6 سال اين پازل لاينحل، حل شده است، اما آيا عطش ما هم براي همراه شدن دوباره با قهرمانان داستان پايان يافته؟
ميدانم كه پاسخ همه منفي است. ما هنوز نه از اين داستان اشباع شده ايم و نه چيزي برايمان پايان يافته است!!!
اما حاصل اين داستان براي ما چه بود، لاست داستاني بود كه در آن ناهمگون ترين مجموعه اي كه امكان داشت، در يكجا و دركنار هم جمع شد.
آيا اين همان اتفاقي نبود كه اكنون براي ما بينندگان نيز افتاده است؟
آيا بزرگترين دستاورد لاست، نزديك كردن اذهان يك جمع چند صد ميليوني به هم نبوده است؟
آيا جمع شدن يك جمع چند هزار نفري و با تفكراتي كاملا متفاوت از هم، در همين مجموعه از معجزات لاست نبوده است؟
پاسخ اين سوالات را همه ميدانيم، لاست تمام شد و ما مانده ايم، براي من پايان لاست پاياني، تلخ و شيرين است!!!
تلخ است، چون مجموعه اي كه تبديل به همه چيز من شده بود به پايان رسيد!
شيرين است، چون با مجموعه اي جديد آشنا شدم. مجموعه اي به نام TvShow .
و شك نكنيد كه اين يك ارزش است.
شايد بپرسيد كه من با پايان لاست چه حسي پيدا ميكنم!!!
زماني كه جمله The End بر روي نمايشگر نقش ميبندد، من ديگر نيستم، من از اين نيستم، ميترسم!!!
سوم خرداد ماه يك هزار و سيصد و هشتاد و نه
فرخ . ف
علاقه مندی ها (Bookmarks)