جان لاك، مرد ايمان يا بازيچه سرنوشت؟

[RASHNO]

بعد از مدتها وقفه در ايجاد تاپيكهاي شخصيت شناسي لاست، ديروز قسمتي كوتاه و طنزگونه از لاست منتشر شد و مرا به ياد اين تاپيكها انداخت تا ادامه آن را پيگيري كنم.

نوبت جان لاك است. مردي كه با اعتقاد تمام گردن به خواستهاي جزيره و سرنوشت نهاد و خود رادر اين راه فدا كرد. مردي كه از روز اول مورد سوءاستفاده اطرافيان قرار گرفت تا جاييكه به نظر مي رسيد جزيره و سرنوشت نيز از اون سوء استفاده كرد.

نظر شما چيست؟ آيا او درست مي انديشيد يا تنها بازيچه اي بيش نبود؟

[تبلیغات سینماسنتر]

دوربین مداربسته , نظارت تصویری , حفاظت پیرامونی , اعلام و اطفاء حریق , شبکه و زیرساخت ,  دیتاسنتر , یو پی اس , برق بدون وقفه , هوشمند سازی ساختمان , دوربین مدار بسته

[1CHAMPION]

آقا من همین اول تاپیک بگم،هر کس به جان لاک حرفی بزنه با من طرفه هااااااااا جان لاک خیلی هم خوب بود

خب در مورد جان عزیز باید بگم که تنها کسی که از روز اول به جزیره ایمان داشت،فقط خودش بود و بس،اما به یه جائی که رسید دیگه صبرش سر اومد و بی خیال شد
نمیگم ازش سواستفاده نشد اما همیشه به فکر کمک کردن به بقیه بود،نمونه های زیادی رو در فصل اول دیدیم که به همه حتی جک کمک کرد
اما کمی ساده هم بود،اما سادگی یه نفر دلیلی بر بد بودنش نیست که

[Skyfly]

من شخصيت جان لاك رو دوست داشتم. قبل از اينكه فكر كنم ساده بود يا بازيچه شد و ... اون چيزي كه نظرم رو جلب كرد آرامش اون بود.
آرامش از آگاهي سرچشمه مي گيره و وقتي اين آگاهي همراه با ايمان باشه تأثيرش به مراتب بيشتر مي شه.
جان خشن و جنگ طلب نيست كمااينكه تعمداً مي ذاره حق با طرف مقابلش باشه (اگرچه واقعاً اينطور نيست) اما از جدل پيشگيري مي كنه. در عين حال به موقع مي تونه آدمها رو بازي بده و اين از سر ساده لوحي نيست، خيلي فكر پشت اين عملكرد نهفته اس. خيلي وفت ها داشتن آرامش با ساده لوح بودن اشتباه مي شه.

جك با همه كله شقي در نهايت به جان كاملاً ايمان آورد.

نهايتاً همه آدمها تسليم سرنوشتن، خيام مي گه:
ما همه لعبتكانيم و فلك لعبت باز
از روي حقيقتي از روي مجاز

[MiSS SAYTA]

خب مي رسيم به كاراكتري در لاست كه نقش تعيين كننده اي داشت و هميشه هم بحث هاي مربوط بهش جذاب و البته پر تنش بوده

جان لاك ... پيرمردي كه قبل از ورود به جزيره يه انسان كاملا متفاوت و البته هميشه غمگين بود . مرد ساده اي كه بارها و بارها در زندگي طعم تلخ شكست رو تجربه كرده بودو بزرگترين ضربه رو مي شه گفت از پدرش خورد . زندگي قبل از ورود به جزيره جان لاك يه زندگي نااميد كننده بود ، يه مرد افسرده !
ورود به جزيره براي جان لاك همراه شد با معجزه ... يك مرد فلج كه پس از سقوط در جزيره تونست پاهاي خودش رو لمس كنه و باناباوري و البته شوق روي پاهاش ايستاد
اولين نكته اي كه جان لاك رو به ايمان به جزيره سوق داد همين بود ... يه معجزه
جان از اون پس سعي كرد در يه قالب ديگه زندگي خالي از هيجانش رو رنگ ديگه اي ببخشه .... جان لاك در ابتدا عالي بد ، در نقش يه رهبر ، يه پشتوانه و حامي امن عالي بود
همه هم دوستش داشتن ، اما اين روال دچار مشكل شد .... جان لاك در ايمان و معنويت جزيره فرو رفت ... جان لاك در قالب جديد ، خودش رو گم كرد
جان لاك مرد ايمان بود اما متاسفانه و متاسفانه ايمانش سست شد ... جان راه رو به بيراهه رفت !
من اون رو بازيچه نمي دونم ، چون خود اين شخص بود كه راه رو گم كرد !

باز هم مي يام

[Don Corleone]

در کل جان لاک شخصیت متزلزلی داشت که در برخی از قسمت ها با اراده ترین نفر بود و یک رهبر کامل می شد و در برخی مواقع جز ضعیف تریت انسان های جزیره میشد (مثل زمانی که از همه چیز نا امید شده بود و می خواست خود کشی کنه)

[FFKIA]

در مورد جان لاک زیاد صحبت شده و من همچنان اون رو شخصیت خیر خواه و مثبتی در داستان میدونم.
و در کل اعتقاد ندارم که اون بازیچه بود. جان تلاش زیادی برای فهمیدن کرد و البته حقیقت این بود که جان نباید بیشتر از چیزهائی که حس میکرد چیز دیگه ای میفهمید.
با این که داستان تقدیر گراست اما من اعتقادی به تقدیر اینچنینی ندارم .

فکر میکنم که با استانداردهای این داستان بر خلاف گفته بنجامین لاینوس در پایان ماجرا, جان خاص نبود.
دلیل خاص نبودنش هم خیلی مشخصه. تمام حرکت کلی داستان اینه که در نهایت جک بشه رهبر جزیره و اون رو نجات بده از دست دود سیاه.
جان لاک, بنجامین, جیکوب و همه و همه در خدمت این هدف هستند.
اون چیز که هدفه رسیدن به جبر کامل نیست, بلکه رسیدن به اختیار کامله.
جان یک موجود کاملا جبریه. اما در نهایت کسی خاصه که در بین این همه اجبار میتونه انتخاب کنه.
جک در لحظه ای که بالای سر شاه مهره جزیره قرار گرفت, در موقعیت اختیار قرار گرفت.
اون میدونست که میمیره. اما تصمیم به نجات همه چیز گرفت, حال اونکه میتونست هیچ اقدامی نکنه و همه چیز برای همیشه نابود بشه.
سرنوشت همه در دست جک بود. این اختیار را نه مادر جیکوب داشت و نه خود جیکوب و نه هیچ فرد دیگه ای.

جان از دید من تنها یکی از عناصر کامل تر کردن این مسیر بود.
هر چند که با یک سری اقدامات در این راه تاخیر هم ایجاد کرد.
به هر حال جان رو از ابتدا دوست داشتم و هنوز هم همین طوره

[ADoLF]

راستش از ابتدا که این سریال رو نگاه میکردم ، زیاد با عقاید جان موافق نبودم.
وقتی حرف از سرنوشت و جزیره میزد .. جان در ابتدا فکر میکرد که همه چیز به دریچه مربوط میشه ، در حالی که اینطور نبود.
جان به خود جزیره اعتقاد داشت ولی مسیر این راه رو داشت اشتباه میرفت. جان نیاز به یک راهنمایی کوچک داشت که اونو تو مسیر درست قرار بده
جان ایقدر مسیرهای اشتباه رو طی کرد که در نهایت فدا شد. نمونه کامل سوء استفاده از او هم بنجامین بود.
من الان جان رو دیگه خاص نمیدونم. علت هم اینه که اگر هر کسی فلج بود و وقتی به جزیره میومد سالم میشد ، همین احساس جان رو پیدا میکرد.
احساس پیدا میکرد که وارد یک مکان خاص شده .. مکانی که اونو شفا داده .. مکانی که سرنوشت اونو به اینجا کشونده و ..
ولی جک که دلیلی بر خاص بودن جزیره نمیدید ، بعد از گذشت 3 سال به جیزره ایمان آورد. بدون اینکه معجزه ای براش رخ بده ، ارزش این ایمان جک از ایمان جان خیلی بیشتر هست.

[MiSS SAYTA]

من الان جان رو دیگه خاص نمیدونم. علت هم اینه که اگر هر کسی فلج بود و وقتی به جزیره میومد سالم میشد ، همین احساس جان رو پیدا میکرد.
احساس پیدا میکرد که وارد یک مکان خاص شده .. مکانی که اونو شفا داده .. مکانی که سرنوشت اونو به اینجا کشونده و ..
ولی جک که دلیلی بر خاص بودن جزیره نمیدید ، بعد از گذشت 3 سال به جیزره ایمان آورد. بدون اینکه معجزه ای براش رخ بده ، ارزش این ایمان جک از ایمان جان خیلی بیشتر هست.

كاملا باهات موافقم سهيل
بطور چشمگيري اين ايمان جان از همون ابتداي ورودش به جزيره مشخص بود
هر چقدر هم گذشت حالا بنا به اين كه خب جزيره واقعا خاص بود جان ايمانش زياد تر مي شد ... اما يك موردي كه جان رو به بيراهه كشوند اينه كه جان تمام ماجراها رو بر مبناي اون ايمان پيش مي برد ؛ به قول خودت همون دريچه كه تا اين حد پافشاري داشت براي باز كردنش

جك دير ايمان آورد .. دليلش هم اين بود كه خب مثل جان يه نشانه بارز نديده بود ...اما فرق جك و جان در اين بود كه وقتي جك ايمان آورد پاي ايمانش تا سرحد مرگ ايستادگي كرد و در نهايت هم فدا شد
اما ايمان جان سست بود و خيلي زود هم نابودش كرد

[RASHNO]

هميشه وقتي ايمان بعد از شك به وجود بياد محكمتر و استوارتره تا ايمان چشم و گوش بسته.
ايمان جك از اين نظر اساسي بود كه بعد از اونهمه شك و ترديد حاصل شد.

[FFKIA]

هميشه وقتي ايمان بعد از شك به وجود بياد محكمتر و استوارتره تا ايمان چشم و گوش بسته.
ايمان جك از اين نظر اساسي بود كه بعد از اونهمه شك و ترديد حاصل شد.

دقیقا .ایمان جک مرحله به مرحله کامل شد.
تا جائی که خودش رو از قایق برای بازگشتن به جزیره انداخت بیرون.