این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد.

تحلیل سریال فرینج فصل سوم
با سلام خدمت همه کاربران گرامی سینماسنتر و خوانندگان مجله الکترونیکی سینماسنتر
از آخرین تحلیل سریال فرینج مدت زیادی گذشته است, این که چرا تحلیلهای فصل سوم ادامه پیدا نکرد دلیل ساده ای از دید من داشت, فصل سوم فرینج قابلیت تحلیل اپیزود به اپیزود نداشت و با این که پنج اپیزود ابتدائی آن هم تحلیل شد اما مجبور بودیم تا حصول نتایج نهائی تر تحمل کنیم.
فرینج در فصل سوم پستی و بلندی های بسیاری داشت و در نهایت نتوانست بینندگان را آنچنان که باید راضی کند. با این حال فصل چهارم آن تائید شده و به نمایش در خواهد آمد.
فرینج در این فصل چه گفت؟ آیا فصل سوم فرینج شما را راضی کرد؟ آیا فرینج در ادامه موفق خواهد بود؟
اینها عمده ترین سوالاتی است که طرفداران این سریال از خود میپرسند.
با این اوصاف به نظر میرسد که بايد با دیدگاهی دقیقتر به فصل سوم فرینج نگاه کرد. آنچه در ادامه خواهید خواند تحلیل من است از اتفاقاتی که در فصل سوم این سریال افتاد.
اما قبل از آنکه تحلیل این فصل را شروع کنم, لازم است که خوانندگان اطلاعاتی درباره جهانهای موازی و قوانین آنها داشته باشند تا بهتر با اصول و دلایل شکل گیری یک جهان موازی بر مبنای تئوری های فیزیک آشنا شویم.
نوشته زیر که با رنگ آبی مشخص میشود نوشته دوست عزیز من حسین است که در زمان تحلیلهای لاست، از ایشان خواستم که با توجه به رشته تحصیلی و تبحری که در این باب داشتند این مقاله را بنویسند تا به روشن کردن فضای آن زمان در سریال لاست کمک کند. خوشحالم که اکنون این نوشته در این تحلیل هم به ما کمک خواهد کرد. باز هم بابت این مقاله از حسین عزیز متشکرم.

گمشدگان در دنیاهای موازی!
نخستین بار در اوایل نیمه دوم قرن بیستم فیزیکدانی آمریکایی به نام هیو اورت موجبات پیدایش موج جدیدی در علم و تفسیر جدیدی در مکانیک کوانتمی موسوم به دنیاهای چندگانه را فراهم آورد.
به زبان عامیانه, تفسیر دنیاهای چندگانه اینگونه بیان می کند که تمام احتمالات ممکن رخ خواهد داد اما در دنیاهای موازی, به بیان بهتر آنچه که در دنیای ما رخ نداده است در سایر دنیاها به وقوع می پیوندد.
به عنوان مثال شما هم اکنون در این دنیا مشغول مطالعه این متن هستید. طبق این تفسیر, در دنیاهای موازی این دنیا ممکن است به هر عمل دیگری مشغول باشید. ممکن است شغل, خانواده و به طور کلی زندگی متفاوتی داشته باشید و به عبارت دیگر هر آنچه که اکنون نیستید باشید!
شلیک گلوله از سوی یک تیرانداز به هدف را در نظر بگیرید (این مثال در فیزیک در ابعاد الکترونی و ظاهر شدن آن بر پرده آشکارساز مطرح می گردد). پیش از شکل گیری این تفسیر این گونه تصور می شد که با برخورد گلوله به یک نقطه از سیبل, امکان برخورد آن به سایر نقاط از بین می رود. اما طرفداران این تفسیر معتقدند که این گلوله به تمام نقاط سیبل, به طور همزمان برخورد خواهد کرد ولی هرکدام از این برخورد ها در دنیایی متفاوت از دیگری انجام می پذیرد.
بنابراین بر پایه این تفسیر به تعداد نامحدودي دنیا وجود دارد که تمامی احتمالات ممکن در آن ها به وقوع خواهد پیوست. این تفسیر در حال حاضر از محبوب ترین تفاسیر و نظریه های مکانیک کوانتمی و فیزیک مدرن است و عده ای از دانشمندان معتقدند که به کمک این نظریه می توان تناقضات پیشین همچون پارادوکس های زمانی و آزمایش فکری انیشتین موسوم به ای-پی-آر را برطرف نمود.
برای بررسی بهتر این قضیه بهتر است ابتدا با سفر در زمان و امکان وقوع آن آشنا شویم تا درک بهتری از وقایع روی داده داشته باشیم. به همین منظور ابتدا به تعریف کرمچاله می پردازم.
کرمچاله:
ورقه كاغذی را به صورت معلق در هوا در نظر بگیرید و تصور کنید که این کاغذ از جنسی است که هیچگاه پاره نخواهد شد. اکنون وزنه ای چند کیلوگرمی را روی این کاغذ و در وسط آن قرار می دهیم. طبیعتا مشاهده خواهیم کرد که آن نقطه از کاغذ فرو خواهدرفت و دو سر کاغذ به هم نزدیک خواهند شد. با افزاش جرم این وزنه, میزان فرورفتگی و همچنین نزدیکی دو سوی این فرورفتگی به یکدیگر افزایش خواهد یافت. اکنون وزنه ای به جرم بسیار زیاد را تصور کنید که باعث خواهد شد دو سوی این فرو رفتگی کاملا به یکدیگر بچسبد.
حال این پدیده را در ابعاد بزرگتر و در کیهان تصور کنید. در فضا اجرامی موسوم به کرمچاله وجود دارد که این حالت را در فضا به وجود می آورد. این جرم کم حجم و فوق العاده پرجرم (بسیار چگال) اصطلاحا باعث خمیدگی فضا می شود و به بیان ساده سبب می شود دو نقطه از فضا که فاصله بسیار زیادی از هم دارند به یکدیگر بچسبند و به جای صرف n سال برای پیمودن آن, این مسیر در یک لحظه طی شود. اما از زمان ارائه نسبیت توسط ایشتین فضا و زمان به هم پیوسته و به صورت فضا-زمان در نظر گرفته می شوند. بنابراین کرمچاله موجب خمیدگی زمان نیز می شود و دو نقطه مختلف زمانی را به یکدیگر می چسباند. بنابراین با ورود به یک کرمچاله می توان به گذشته سفر کرد.
بنابراین سفر در زمان پدیده ای است علمی (در حد تئوری) و نه دور از انتظار و سریال در این زمینه بیانی علمی داشته است.
اما با مطرح شدن سفرهای زمانی سوالاتی مطرح می شود که از آنها به عنوان پارادوکس ها یا تناقضات زمانی یاد می شود.
به عنوان مثال در سریال لاست در نظر بگیرید که دنیل فارادی هنگام رو به رو شدن با مادرش و پیش از به دنیا آمدن خود او را می کشت. بنابر این او هرگز به دنیا نمی آمد که بتواند رشد کند و با برگشت به گذشته مادرش را بکشد! این یک پارادوکس زمانی است.
عده ای از طرفداران دنیاهای موازی معتقدند که با هر سفر زمانی شخص، به دنیایی موازی دنیایی که در آن به دنیا آمده است منتقل خواهد شد. به عنوان مثال طرفداران این نظریه معتقدند که دنیل با سفر در زمان به دنیایی موازی منتقل شده است و کشتن مادرش در این دنیا به هیچ وجه یک تناقض نیست زیرا وی در یک دنیای دیگر به دنیا آمده است.
با بررسی دقیق سفرهای زمانی دزموند و ملاقات او با پنی و همچنین سخنان دنیل فارادی اینگونه برداشت می شد که سریال با این نظریه مخالف است و زمان خطی را بر آن ترجیح می دهد.
امکان ارتباط بین دنیاها؟!
مکانیک کوانتمی و به ویژه این تفسیر علمی، جوان و نوپا با عمری در حدود نیم قرن است. تاکنون (تا زمان نگارش این مقاله) هیچ نظریه معتبر و پذیرفته شده ای در سطح دنیا وجود ندارد که امکان ارتباط بین دنیاهای موازی را به طور قطع تایید کند.
در بین توضیحات موجود, طرفداران این نظریه که بین دنیاهای موازی نمی توان ارتباط برقرار کرد از تعداد بیشتری برخوردارند. طرفداران این نظریه معتقدند که امکان مشاهده خود در سایر دنیاها و همچنین تاثیر دنیاها بر یکدیگر وجود ندارد.
بنابراین صحنه هایی از سریال که بیانگر مرور و به یاد آوردن اتفاقات افتاده در دنیای دیگر است از نظر علمی نه به طور قطع تایید و نه رد می شود و بیشتر جنبه سینمایی دارد تا علمی. و اما تحلیل فصل سوم فرینج ...
آبی, قرمز, متوالی, موازی!
در فصل دوم داستان را در جايی به پایان رساندیم که اولیویا در جهان موازی به دست والترنیت (اسمی که در فصل سوم برای والتر بیشاپ جهان موازی انتخاب شد) گرفتار شد و ویلیام بل هم جان خود را از دست داد و اولیویای جهان موازی خود را به عنوان اولیویا دانم اصلی جا زد و به جهان اصلی بازگشت.
برای درک بهتر توضیحات، لازم به ذکر است که در این تحلیل جهان اولیه با نام جهان اصلی و جهان موازی با همان نام جهان موازی نامیده خواهد شد.
فصل سوم فرینج با این نگرانی شروع شد که سرانجام وضعیت اولیویای جهان اصلی چه خواهد شد و از طرفی هم نگران این بودیم که اولیویای جهان موازی چه خواهد کرد. این پرسشها و نگرانی ها پایه های داستان را در فصل سوم شکل دادند. داستان در فصل سوم با اپیزودهایی با نماد آبی رنگ به نشانه جریان داشتن داستان در جهان اصلی و اپیزودهائی با نماد قرمز رنگ به نشانه جریان داشتن داستان در جهان موازی آغاز شد. همان طور که عرض شد نگرانی پیرامون وضعیت اولیویاها بود. اما خوب است یکبار دیگر طرفهای این جریان را کنار هم بگذاریم و سعی کنیم جریانهای دخیل در این اتفاقات را بیشتر بشناسیم.
- جهانی اصلی با همه مولفه های یک جهان در جریان که میتواند جهان ما باشد و به دلایلی هم کلا میتواند جهان ما نباشد. در این جهان افراد اصلی داستان در حال فعالیت هستند. اولیویا, والتر بیشاپ, پیتر بیشاپ, فیلیپ برویلز تعیین کننده های کلی این دنیا هستند. فضای اتفاقات این دنیا فضائی کاملا علمی و در راستای قوانین علمی است که والتر بیشاپ بر آن تکیه دارد.
- جهان موازی نیز کپی متغییر شده ای از جهان اولیه است. در این جهان هم همه آن مولفه ها را میبینیم با این تفاوت در جايی که مشخص نیست کجاست راه این جهان از جهان ما جدا شده است و همراه آن خلق و خوی افراد آن هم تغییراتی پیدا کرده. جهان موازی در حال نابودی است و دلیل آن هم نفوذهای پی در پی افراد جهان اولیه میباشد. مسیر رفت و آمد این افراد به سرعت بدل به کرمچاله هائی میشود که به تدریج دنیای موازی در کام میکشد و نابود میکند و ناچارا افراد رهبری این دنیا در حال چاره اندیشی برای جهانشان هستند. یکی از این چاره اندیشیها به وجود آوردن رباتهای هوشمند و متفکری است مانند تغییر شکل دهنده ها که هدفشان کسب اطلاعات از دنیای اولیه است.
- تماشاگرها که از فصل اول در داستان مطرح بودند و شاهدان ساکت دنياها بودند. اما رویه کاری آنها در فصل سوم تغییرات بسیاری کرد که به آنها خواهم پرداخت.
- یکی از طرفهائی که در اواخر فصل دوم و کل فصل سوم تا پایان وجود داشت, نیاکان ناشناخته ما بودند. نیاکانی که معلوم نیست در کجای تاریخ تصمیم گرفته بودند که تجهیزاتی برای نجات بشر در زمانی خاص خلق کنند و آنرا در جای جای کره زمین مخفی کنند و این دستگاه فقط به والتر بیشاپ جواب میداد. اتفاقا این ایده یکی از جذابترین ایده های استفاده شده در داستان بود.
با کنار هم قرار دادن طرفهای داستان نسبت به فصل اول و دوم به این نتیجه میرسیم که خیلی از طرفهای سابق داستان یا به کل حذف شدند و یا در دل گروههای دیگر قرار گرفتند. به عنوان مثال تغییر شکل دهنده ها به طرف های جهان موازی تبدیل شدند و جریاناتی مانند ZFT هم برتابیده از تفکرهای ویلیام بل و والتر بیشاپ بودند.
روند داستان در فصل سوم در ابتدا چهار مسیر مختلف پیگیری میشود.
- چگونگی رهائی اولیویا از دست والترنیت و افراد دنیای موازی.
- وضعیت علاقه میان پیتر و اولیویانیت که ماجراهای بعدی را رقم میزند.
- وضعیت تکمیل کردن دستگاه باستانی در دنیای اصلی.
- چگونگی استفاده از دستگاه شکل گرفته در دنیای موازی.
این مسیرها همگی در میانه داستان دچار تغییراتی دیگر میشوند که به نظر میرسد از سر ناچاری اتفاق می افتند. حضور اولیویا در جهان موازی خواص زیادی در بر ندارد. غیر از این که داستان به این ترتیب بیشتر از قبل ادامه پیدا میکند, مواردی مانند ساخت کورتکسیفان توسط والترنیت هم ناخواسته به اطلاع اولیویا میرسد. هر چند که همین موضوع هم تاثیری در کلیت ماجرا ندارد.
وضعیت علاقه میان اولیويانیت و پیتر نیز از بدیهیات داستان بود که با توجه به پیشرفت رابطه میان آن دو در فصل دوم به صورت اتوماتیک اتفاق می افتاد. اما این مسئله دست اولیویا را برای دسترسی به پیشرفتهای والتر نیز باز گذاشت. در نهایت هم ادامه واقعی داستان از زمانی اتفاق افتاد که اولیویا به این دنیا بازگشت و اولیویانیت نیز به جهان خود بازگشت. با بازگشت این دو اتفاقهای قبلی به شکل دیگری ادامه یافت مانند علاقه پیتر به اولیویانیت و علاقه متقابل او که همچنان ادامه پیدا کرده بود و میتوانست اسباب گرفتاری در وضعیت دو دنیا هم بشود.
در دنیای متوالی یا همان اصلی، نگرانی اصلی درباره به دست آوردن دستگاه باستانی است, دستگاهی که در ابتدا به نظر میرسید فقط در اختیار والترنیت قرار دارد و به زودی مشخص شد که نسخه دیگری از آن در دنیای اصلی نیز موجود است، البته به صورت پراکنده و مشخص شد که دستگاه یک متولی هم دارد. سم وایس!
از آنجائی که والترنیت زودتر توانسته دستگاه را به کار بگیرد, زودتر از جهان اصلی آنرا اسمبل و آماده به کار کرده, با این حال کلید دستگاه که همان پیتر است از کف او بیرون رفته است و دستیابی مجدد به او غیرممکن است.
جهانهای هدفدار و تقدیر گمشده!!
وقتی داستان فرینج در فصل سوم به میانه رسید تازه متوجه شدیم که این داستان برخلاف رویه اش در دو فصل اول در حال پیگیری جریانات دیگری است. این که این جریانات داستان را به مسیر خوبی انداخت یا خیر را تا پایان نمیتواند متوجه شد. اما داستان علمی فرینج در فصول اولیه در فصل سوم به مجرای خط قرمزهای علمی وارد شد. خط قرمزهائی که قبلا به داستانهای مشابه دیگری مانند لاست آسیب فراوان زد و آنها را از جذابیت انداخت.
وقتی داستان یکبار دیگر ویلیام بل را این بار به شکل روح وارد داستان کرد, متوجه شدم که ماجرای فرینج دیگر قصد ندارد کاملا بر پایه علم پیش برود. ویلیام بل با ورود روحانی به داستان نه تنها باب ارواح و دنیای پس از مرگ را باز کرد که در گفته هایش از این هم فراتر رفت و وارد بحث تقدیر نیز شد.
تقدیر! تنها بخش عجیب این ماجرا نبود, با این که با وجود همین کلمه داستان دچار گردشی بس عظیم شده بود اما اتفاق بعدی ضربه بدتری به داستان زد. زمانی که اولیویا به عنوان بستر انسانی روح ویلیام بل مطرح شد داستان کلا به وادی علوم ماورالطبیعه وارد شد و سوال بزرگی که در این جا مطرح گشت این بود که آیا ارواح جدا از بحث وجود و نبودشان میتوانند بانک اطلاعاتی و تفکر خود را همراه خود به بستر انسانی جدیدی منتقل کنند؟
سوال دیگری که پیش می آمد این بود که روح بلی تا قبل از این در چه وضعیتی بود؟ آیا میتوان ارواح را با پیدا کردن بستر انسانی جدید که در سلولهای مغزش اطلاعات دیگری نوشته شده, مبدل به بدنی جدید و روحی دیگر کرد؟
از دید بنده این جریان بیش از هر اتفاق غیر معقول دیگری داستان فصل سوم را زیر سوال برد و زمانی هم که ویلیام بل صحبت از تقدیر کرد و والتر بیشاپ به کلیسا رفت تا برای پیتر دعا كند, متوجه شدیم که دانشمندان منکر همه چیز، مبدل به مردان خدا شده اند!!
از آنجا که تئوری های بی سروته والتر بیشاپ پشت سر هم به حقیقت میپیوندند, او اکنون به دنبال راهی برای جاودانه کردن شریک سابقش است. در ادامه پیوند دادن همه چیز با پایان دنیا و ارتباط دادن همه چیز با اعتقادات و تقدیر و همچنین مسئله جاودانگی, اکنون سرنوشت هم فاز جدید کاری فرینج را تشکیل داده. این که مانند لاست دوباره سرنوشت مسئله اصلی داستان شود. به نظر میرسد که جی جی آبرامز کلا پیش از آنکه به علم واقعی احترام بگذارد به دنبال تقدیر گرائی و چسباندن مسائل علمی به مسائل اعتقادی است. آنچه در فرینج میگذرد نه تنها علم نیست که زیر سوال بردن فرضیه های علمی با ابداعات فکری آبرامز و دوستانش است که به شکل تفکرات علم مدار و تقدیر گرای والتر بیشاب بروز میکند. وقتی اولین بار با والتر بیشاپ در داستان آشنا شدیم و وقتی که کمی با او پیش رفتیم, این طور به نظر میرسید که ذهنیت او به طور کلی بر مدار علم میگردد. همان طور که تا فصول میانی لاست در مورد آن داستان این طور به نظر میرسید.
اما با کمی دقت میتوان متوجه شد که همانند لاست آبرامز شروع کننده خوبی است اما ادامه دهنده خوبی نیست. ماجراهای زیبائی که در دو فصل اولیه شکل گرفته بود در فصل سوم تا میانه هم کاملا زیر سوال رفته بود و مشخص بود که نداشتن ایده قرار است داستان را دچار مشکلات عدیده ای کند. اما گاهی این کمبودهای ایده را افراد ایده دار دیگری نظیر کریستوفر نولان جبران میکنند.
در اپیزودی که والتر, پیتر و ویلیام بل به درون افکار اولیویا نفوذ کردند تا او را از اعماق فکرش بیرون بکشند داستان بیش از آن که به فرینج شبیه باشد به اینسپشن شباهت داشت. مشخص بود که این ایده کاملا در فرینج استفاده شده و سازنده ایده یک اپیزود کامل از این سریال بوده است.
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد. 
دلایل از دست رفته و پدیدار شدن سرنوشت!
وقتی به گفتگوی دو نفره پیتر بیشاپ و ولیام بل (در قالب اولیویا) دقت میکنیم, میبینیم که حرفهای فرد دانشمندی مانند ویلیام بل که توانسته مرز بین دنیاها را درنوردد و فراتر از مرزها و زمانها حرکت کند اکنون این است که "هیچ چیز اتفاقی نیست" یا این که "همه چیز دارای معنی مشخصی است" , همان کلمات آشنای داستان های جی جی آبرامز! و میتوان از این وضعیت متوجه چیزهای جدیدی شد که اتفاقا برای دریافتن آن لازم نیست خیلی فکر کرد. جواب مسئله در همین گفته های ویلیام بل به پیتر است, "اگر این درباره زیست شناسی و فیزیک نباشه چی؟"
به نظر میرسد که این داستان نه تنها درباره این مسائل نیست که از ابتدا هم این گونه نبوده. بدتر از آن این است که از دید بنده تاکنون هم کلاه گشادی به سر بیننده رفته است, این که تصور کنیم داستان از ابتدا علمی بوده و قرار است تا پایان هم با علم محض پیش برود سبب خواهد شد که دچار همان اشتباهاتی شویم که در لاست شدیم. داستان فرینج برعکس آنچه در ابتدا به نظر میرسید ماجرائی است شکل گرفته بر اساس تئوری های والتربیشاپ, این تفکرات اگر تقدیر گرایانه باشد داستان به سمت سرنوشت و اگر علمی باشد به سمت علم خواهد رفت و در نهایت هم اگر بی سر و ته باشد داستان روالی بی سرو ته خواهد یافت مانند آنچه در فصل سوم درباره اش دیدیم.
با این حال داستان فرینج در فصل سوم دلایل وجودی خود را گم کرده است. این داستان دیگر درباره فرینج نیست. منظورم از فرینج وقایع بدون توضیح با گرایش علمی است. اتفاقا بیشتر وقایع دارای توضیح مشخصی هستند. حتی خیلی از وقایع را عینا ما در داستنهای دیگر که ساخته و پرداخته آبرامز بوده اند دیده ایم. به عنوان مثال داستان مطرح شده در اپیزود 17 فصل سوم فرینج داستانی را میبینیم که کپی کاملي است از اپیزود "آشنائی با کوین جانسون" اپیزود هشتم از فصل چهارم لاست. ادامه سرگذشت مایکل داوسون در این سريال هم کاملا مشابه اتفاقی است که برای دانا گری در اپیزود یاد شده می افتد و اتفاقا در پایان سرگذشت مایکل داوسون متوجه میشویم که تقدیر او این گونه بوده که نمیرد تا بتواند خواسته های جزیره را تا آخرین لحظه انجام دهد و از این سو نیز دانا گری نمی میرد تا بتواند جان عده ای را در آخر داستان در قطار نجات دهد.
با این حال مرگ مایکل داوسون خیلی از اتفاقی که برای دانا گری افتاد منطقی تر بود. مرگ او به دلیل برداشته شدن خواسته های جزیره از او اتفاق افتاد و نتیجه آن تقدیر نوشته شده اش بود. اما دانا گری حتی مشخص نشد که به چه دلیل مرد!!!
با توجه به اقبال عمومی همه فیلمها و ساخته های هالیوود به مسئله پایان دنیا و به شکل مشخص تری احتمال پایان دنیا در سال 2012, میبینیم که فرینج هم از این ماجرا برکنار نبوده است و البته این بار قرار است پایان دنیا به خاطر نابودی یک دنیای موازی رخ دهد. با تعریفات ویلیام بل و والتر بیشاپ این گونه به نظر میرسد که سرنوشت این دنیا هم به گونه ای در گذشته رقم خورده و روند کلی ماجرا طوری است که گریزی از شرایط نابودی نیست. یکی از این اتفاقات رقم زده شده توسط سرنوشت, داستان تولد فرزند پیتر بیشاپ است که در دنیای موازی با تکنیک معجزه آساي تسریع فرایند رشد جنین اتفاق می افتد. ظاهرا این کودک هم زاده دست سرنوشت است و تنها دلیل حضور اولیویای جهان موازی در دنیای اصلی این بود که در نهایت شاهد چنین اتفاقی باشیم. البته این اتفاق در روند داستان تا جائی تاثیر دارد. اما با ظهور ناگهانی و مجدد سم وایس در داستان به عنوان متولی اهرم دستگاه باستانی, همه رشته های والترنیت پنبه میشود و مجددا کنترل اوضاع به دست والتر می افتد که البته این بار با حذف روح ویلیام بل در تئوری سازی تنها شده است.
سیستم جامع کنترل جهانهای موازی...
وقتی اول بار بحث دستگاه باستانی مطرح شد ذهن خیلی از علاقمندان به فرینج را به خود معطوف کرد, تصور میشد که فرینج در ادامه به یک ایده ناب که سرچشمه در جهانی ناشناخته و یا باستانی دارد رسیده است. حضور دائمی تماشاگران در داستان و حتی دست به کار شدن آنها در پدیده عجیب نجات پیتر و والتر سبب شد که این ایده جدی تر از قبل شود. این که هوش بالاتری از درک انسانی بر عدم نابودی بشریت کنترل دارد و به واسطه دستگاهی باستانی و یا حضور تماشاگران آنرا دائما کنترل میکند.
اما داستان دستگاه مرموز در ادامه مبدل به ملقمه ای از ماجراهای و امکانات مختلف شد. جالب این که حرکت این دستگاه میان جهانها و حرکت این دستگاه در زمان از جمله فعالیتهائی بود که تا زمانی که منشا آنها را نمیدانستیم و آنها را به نیاکان نادیده مان منتسب میکردیم مشکل پیچیده ای به وجود نمی آمد. اما وقتی در انتها متوجه شدیم که این دستگاه ساخته و پرداخته والتر بیشاپ بوده که در طول زمان, معلوم نیست تا کجا به عقب فرستاده شده تا در گذشته مورد استفاده پیتر قرار گیرد, ماجرا دچار افت زیادی میشود. به نظر میرسد که آبرامز و گروه سازنده هیچ راهی به جز قربانی کردن این ایده برای پایان دادن به فصل سوم نشده اند. هر چند که این ایده هم آنقدر ناکارآمد و مشکل زا بود که مشکل بتوان ادامه داستان را از ترکشهای آن نجات داد. اما به هر حال ماجرای پیوند دادن دستگاه به تئوری های غریب والتر بیشاپ موجب نابودی دو عنصر گرانبها در کلیت داستان شد.
- دستگاه باستانی
- سم وایس
وقتی که پای سم وایس به ماجرای تولی گری دستگاه باز شد, به نظر میرسید که دلیل عاقل بودن بیش از حد او را متوجه شده ایم. این که چرا شخصی مانند او اینقدر بصیرت عمقی دارد. اما کیفیت شخصیت او خیلی راحت از میان رفت و این اتفاق زمانی افتاد که متوجه شدیم سازنده دستگاه والتر بیشاپ بوده است.
تنها نکته ای که میتوانست باعث بر هم زدن معادله دستگاه باستانی شود, جریان سازگاری آن با پيتر بود که از ابتدا برای همه جای سوال بود. اما این هم میتوانست به اشکال مختلفی حل گردد. از آنجا که پیتر تنها فردی بود که از یک دنیا دزدیده شده و به دنیای دیگری آورده شده بود, میتوانست از موقعیت ممتاز تری در داستان برخوردار گردد و این نکته ای بود که او را برای یک دستگاه باستانی متمایز میکرد. اما ترجیح داده شد تا عناصر بهتری در این بین از بین بروند.
به دلایل زیادی به نظر میرسد که در فصل دوم ذهینیت سازندگان تبدیل دستگاه به ساخته دست والتر نبوده است, به همین دلیل آنقدر در دستگاه پیچیدگی به وجود آوردند که واقعا خارج از اصول و ساختار ابزارهای زمینی باشد. به همین دلیل دستگاه در جاهای مختلفی قرار داده شده بود و حتی شکل ظاهری آن نیز طوری بود که بی اختیار یاد داستانهائی نظیر بیگانه می افتادیم.
اما از آنجا که داستان مرتب در حال ارتقا نقش والتر در طراحی فکری کلی بود, مسئله دستگاهی که در عین دارا بودن امکان نابودی جهانها امکان کنترل بر زمان هم داشته باشد, ناگهان به ماجرا افزوده شد و در اواخر فصل سوم دیگر تنها پیتر نبود که بر دستگاه کنترل داشت, اکنون اولیویا هم بخشی از داستان بود. با نگاهی به تصویری که از مثلا اهرام به دست آمد میتوان خطوط در هم و برهمی را روی آن دید که شباهت به خطوط ناشناخته باستانی دارند. وقتی این خطوط را دیدم با خودم فکر کردم که چرا والتر باید در آینده به این شکل روي کاغذ طريقه استفاده دستگاه را نگاشته باشد؟
آیا او به این خاطر یک رسم الخط جدید ابداع کرده بوده است؟ آیا او یک زبان جدید برای این کار ایجاد کرده بوده؟ اصولا چه نیازی به نوشتن به زبان عجیبی مانند این بوده است؟
اینها همه سوالهائی است که مسلما برای آنها پاسخی نیست. از همه مهمتر تششعات خاص دستگاه بود که به گفته پيتر در زمان اتصال با او تاثیرات بخصوصی گذاشته بود. این سوال همچنان ذهن را مشغول میکند که چنین دستگاهی با این مکانیزم ناشناخته آیا در سال 2021 هم میتواند وجود داشته باشد؟
بحث قدرت فکری اولیویا هم در این جا بر این مسئله صحه گذاشت. قبلا دیده بودیم که اولیویا با توان ذهنی، قابلیت عبور از دنیاهای موازی را داشت و از این بابت شبیه ویلیام بل بود. اکنون او قابلیت جدیدی هم یافت و آن کنترل دستگاهی با قدرت خاص به طور ذهنی بود و این درست جائی بود که سم وایس توانا هم تبدیل به مهره سوخته ماجرا شد!
افیون زمان !!!
با وجود تمام اتفاقاتی که در اپیزودهای 1 تا 21 در فرینج افتاد این سریال در اپیزودهای نهائی به جذابیتی خاص دست یافته بود و بینندگان این سریال متفق القول هستند که با وجود تمام ضعفها اپیزودهای نهائی انسجام خوبی داشت، هر چند که مسیر سریال تغییر کرده اما جذاب بود.
اما وقتی سریالهایی را که به هر شکل جی جی آبرامز در آن دست اندرکار است را میبینید باید توقع داشته باشید که هر دم اتفاقی رخ دهد که تمام صدر تا ذیل داستان را دچار تغییری شگرف کند. ما با این تغییرات ناگهانی و جهش های استثنائی در سریال لاست آشنا بودیم و در حقیقت شاخصه های جذابیت این سریال نیز همین بود. این که بیننده یک دم به حال خود رها نمیشد و هر لحظه سازنده سوال و حادثه جدیدی را خلق میکرد که باعث شد تا این سریال زیبا شش فصل ادامه یابد. منتها همیشه و همه گاه این غافلگیری ها تاثیر مثبت ندارد. یک سازنده با خلق سوالات و معماها نیست که موفق میشود, بلکه مهمترین مسئله پاسخ گوئی به این سوالات است.
در تحلیل فصول اولیه فرینج اشاره کردم که فرینج گرچه در معماسازی خیلی موفق نیست, اما در پاسخ گوئی به معماهایی که خلق میکند موفق است. در واقع هم در دو فصل اول داستان هم شخصیتهای جذابی داشتیم و هم این شخصیتها دارای منطق بهتر و داستانهای بهتری بودند. با این که در این فصلها هم تئوری های غریب والتر یک به یک به حقیقت میپیوستند, اما ماهیت ایده ها قابل قبول تر و بر پایه علوم مختلف بودند.
در فصل سوم اما این علمی بودن ماجرا رنگ باخت و به همین ترتیب سوالات مطرح شده هم دچار مشکلات متعددی بودند و به همین ترتیب پاسخ های داده شده هم دارای مشکلات عدیده شدند. ولی آنچه در پایان رخ داد یک شکست تمام عیار برای سازندگانی بود که تا اپیزود بیست و یکم هم سعی در جذاب نگاه داشتن این داستان کردند.
درست از لحظه ای که ماشین کنترل باستانی مبدل به ماشین زمان شد و پیتر را به سال 2021 برد داستان متحمل فاز جدید و ناخوشایندی شد. بازی زمان که در میانه فصل دوم هم یکبار سازنده ها به آن پرداختند و خیلی زود آنرا کنار گذاشتند این بار به شکلی بدتر از سریال لاست به جان فرینج افتاد. همان طور که توضیحات جهانهای موازی در ابتدای تحلیل گفته شد, جا به جائی در زمان دارای عوارضی است که برای سریالی مانند لاست هم فرار از تبعات آن میسر نشد و در نهایت از سر اجبار داستان سمت و سوئی دیگر یافت.
در فرینج هم که سه فصل بدون آن (بازی با زمان) در حال سپری شدن بود, حتی یک اپیزود هم با این بازی نتیجه خوبی نداشت و داستان را به ورطه ابهامات فراوانی انداخت, ابهاماتی که سریال فرینج را پس از این دچار گرفتاری های بزرگی خواهد کرد و مرتبه والتر بیشاپ را بدل به چیزی خواهد کرد که در مورد آن در بخش برآیند سخن خواهیم گفت.
اما با دیدن اپیزود بیست و دوم این سوال پیش می آید که آیا واقعا نیاز به این بود که مسئله جابجائی زمان با تجربیاتی که در مورد سریال بزرگی مانند لاست رخ داده بود باز هم به شکل مشابهي در فرینج هم تکرار گردد؟
شاید این گونه به نظر برسد که داستان لاست یک ماجرای علمی نبوده است و داستان فرینج بر اساس پایه های علمی شکل گرفته است و مسلما از تکنیک زمان در آن استفاده بهتری خواهد گردید. اما اگر به گفتگوی دو نفر والتر با پیتر در اول اپیزود نهائی دقت کنیم, متوجه خواهیم شد که کار علم در فرینج خیلی خراب تر از لاست است.
والتر به شکل بارزی به پیتر میگوید که "ما میتوانیم قوانین زمان را دور بزنیم یا سر زمان کلاه بگذاریم"
زهی تعجب از فردی که یک دانشمند فیزیک است و این جملات را به زبان می آورد. جای تعجب است که دیگر چرا اسم این داستان فرینج است, مالیخولیایی که گریبان گیر والتر بیشاپ است گستره آن گریبان سازندگان سریال را گرفته و این باعث شده که تضاد شگرفی را که در درگیری هم زمان جهانهای موازی و جابجائی در زمان است را درک نکنند و از کنار آن به شکل کاملا ساده لوحانه ای بگذرند. اگر به بخش "گمشده در جهانهای موازی" دقت کنید متوجه خواهید شد که هر تغییری در ماهیت جهان متوالی و جاری میتواند به ایجاد جهانی موازی بینجامد, با فرض این که از تناقض تغییرات زمانی که در "کرمچاله" اشاره شد رخ ندهد, باز هم هیچ ضمانتی برای بازگشت پیتر به گذشته و ایجاد تغییرات کارآمد نخواهد بود. زیرا هر تغییر دیگری میتواند تنها یک جهان موازی جدید ایجاد کند و وضعیت تغییرات اتفاق افتاده باز هم به همان شکل سابق خواهد ماند.
همچنان بر این عقیده ام که در فرینج هیچ ایده جابجائی زمانی به نتیجه نخواهد رسید و آنچه هم در ادامه نشان داده خواهد شد آنقدر دارای مشکلات است که بهتر بود با یک اپیزود ساده دیگر همه مسائل جمع و جور میشد و سریال در همین فصل سوم پایان می يافت, از دید این نگارنده فصل سوم ماجرا چیزی نیست جز به دست آوردن زمان بیشتری برای سازندگان تا راهی برای ادامه دادن بی جهت پیدا کنند.
برآیند ...
فرینج در فصل سوم مسیر پر فراز و نشیبی را پیمود, گاهی گرفتار شرایط بین دو دنیا شد و گاهی گرفتار عشق میان اولیویا و پیتر و گاهی درگیر جدال میان والتر و والترنیت. اما به نظر میرسد که همان طور که در تحلیل فصل دوم سریال هم گفته شد, ماجرای سریال فرینج بیش از آنکه داستان اولیویا و پیتر و بقیه باشد داستان والتربیشاپ است. شکی نیست که نقش والتر در این داستان نقشی 80 درصدی و حتی بیشتر است و گاهی از این هم فراتر رفته است و به بیش از 90 درصد میرسد.
در ابتدا به نظر میرسید که با دانشمند کناره گرفته ای از دنیا طرفیم که به خاطر دخالت در مسیر واقعی اتفاقات در محبس گرفتار شده و قرار است با کمکهای کوچکی در مسیر علمی وقایع، کمی به پلیس و یا بخش ویژه فرینج كمك کند. اما کم کم این کمکها از حد فراتر رفت و والتر به ستون اصلی اتفاقاتی بدل شد که خیلی از آنها درگذشته توسط خود او شروع شده بود و یا در آینده قرار بود به وسیله او پایان یابد. به خاطر داریم که در فصول ابتدائی ماجراهائی که توسط دانشمند دیگری به نام دیوید رابرت جونز خلق شد همه توسط ابزارآلاتی اتفاق افتاد که والتر در گذشته ساخته و مخفی کرده بود.
این وقایع را در ابتدا به حساب تکنیک جذب بیننده برای داستان میگذاشتیم, اما کمی که جلوتر رفتیم میزان اکتشافات و پدید آوردن مسائل محیرالعقول توسط والتر بنای افزایش گذاشت. در فصل دوم بود که متوجه شدیم که والتر کاشف جهان موازی بوده و کاشف استفاده خاص از کورتکسیفان در آموزشهائی که به کودکان در جکسون ویل داده میشد. با این که به نظر میرسيد که تمام اکتشافات توسط ویلیام بل اختصاصی سازی شده, اما باز این والتر بود که مغز متفکر تمام ماجراها بود. همان طور که بارها گفته شده, ایده های خوب, بد و عجیب والتر همه بدون کم و کاست به وقوع پیوستند و بالاترین میزان موفقیت تئوری های یک دانشمند را در تاریخ فیلم و سریال آفریدند. والتر حتی در امور روحانی هم موفقیتهای خارق العاده ای به دست آورد و حتی توانست روح ویلیام بل را به کالبد اولیویا وارد کند!!!
از دید بنده برآیند فصل سوم فرینج بیش از آن که برآیند داستان باشد, برآیند والتر بیشاپ است. والتر بیشاپی که کارهایش در فصول مختلف فرینج او را تا مرحله عجیبی بالا میبرد. این کارها از زنده کردن مرده و بازخوانی ذهن مردگان, کشف و نفوذ به جهانهای موازی و جابجائی در زمان گرفته تا دستیابی او به اطلاعات میليونها ساله بشریت از طریق نفوذ بی چون و چرای او به زمان گسترده شده اند.
برای جمع بندی تمام فصل سوم فرینج باید تمام دیده ها, ضعفها, قوتها و معماها را به کناری گذاشت و به بررسی ابعاد تفکر سازنده درباره والتربیشاپ پرداخت. والتربیشاپی که بی شک تولید کننده اصلی خوراک کلی داستان است. والتربیشاپی که در پایان فصل سوم در اعماق میلونها سال نفوذ میکند تا دستگاهش را در جائی بگذارد که هنوز هیچ جهانی از جهانی دیگر جدانشده تا این دستگاه در همه جهانهای موازی وجود داشته باشد و در عین حال با تمام تسلط به فیزیک می گوید که سر قوانین زمان را کلاه خواهد گذاشت. والتربیشاپی که با اطلاع از قطع شدن مقطع الراس پیتر او را به عمق زندگی خودش میفرستند تا در یکی از ساده لوحانه ترین فرایندهای علمی در اتفاقات ثابت تصمیمات متفاوتی بگیرد. والتربیشاپی که فراتر از زمان و مکان فکر میکند و هر چه فکر میکند در جا عملی میشود. والتربیشاپی که با دستگاهش کاری شبیه به پلیس زمان را انجام میدهد. دستگاهی که در هر مسئله ای کارائی جدیدی پیدا میکند.
با تمام مسائلی که مطرح شد به نظر میرسد که سازنده نقش بزرگتری برای والتر در نظر گرفته و شاید ما در حال دیدن شمائی از این نقش گسترده هستیم. تنها گروهی که تا به حال در داستان ابزار دست و ساخته دست والتربیشاپ نبوده, تماشاگران هستند. اما همان طور که تا به حال دیدیم این هم دارای قطعیت نیست. ممکن است اینها هم گروهی باشند که والتر تشکیل داده و در آینده آنها را برای حفظ گذشته (همان ژاندارم زمان بودن) به عقب فرستاده. اتفاقا این ایده خیلی هم عجیب و دور از ذهن نیست.
داستان فرینج خود به خود در حال رساندن والتربیشاپ به مرحله خدائی است. جائی که والتربیشاپ قادر است با کلاه گذاشتن سر زمان و مکان و قوانین به میلیونها سال پیش بازگردد و انسان را طور دیگری خلق کند. آیا واقعا میتوان فهمید که منظور سازنده از طراحی این گونه شخصیت والتربیشاپ چه بوده؟
به هر حال فصل سوم فرینج به پایان رسید و به گفته تماشاگرها والتر تا مقطع الراس خود پیش رفت و از آن به بعد قطعا وجود نخواهد داشت و طبیعی است که بدون او مشکل بین دنیا هم وجود نخواهد داشت. بازگشت او مستلزم دستکاری هائی در زمان و اتفاقات است. اما شاید بگوئید که در صورت پایان یافتن جنگ بین دو دنیا چرا همچنان افراد جمع شده در آن سالن که شبیه اتاق جنگ بود از اتفاقات بی خبرند. این هم از ماجراهی پدید آورده شده توسط والتربیشاپ است. پیتر گفت که دالانهائی به وجود آورده و همه را در کنار هم جمع کرده. در این باره حرف نمیزنم و قضاوت علمی تر را به عالمان فن وا میگذارم.
امیدوارم که این تحلیل نیر مورد توجه خوانندگان عزیز قرار گرفته باشد.
بیست و پنجم تیر ماه یکهزار و سیصد و نود
سینماسنتر - فرخ فرمان با تشکر از مهناز عزیز RASHNO بابت ویراستاری و سعید عزیز SÆED بابت گرافیک
این تحلیل تحت کپی رایت سایت سینماسنتر منتشر شده است لذا هر گونه کپی از این نوشته بدون مجوز نویسنده و سایت سینماسنتر CinemaCenter.ir نقض آشکار قوانین کپی رایت محسوب میگردد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)